معایب ِ ما .......مَحاسنت را سفید کرد... شرمنده ایم آقا ...
تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد
بغضش گرفت و اشکش جـــاری شد لبخند
حضرت عشق را میدید و زیر لب میگفت :
رحم الله عمــــی العباس ....
.......................................................................................................................
روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد مرد نماز را شکست وگفت:
مردک در حال رازونیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد وگفت :
عاشق بنده ای بودم وتو را ندیدم تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی؟
تاریخ : جمعه 93/3/16 | 1:22 عصر | نویسنده : هدیه یوسفی | نظرات ()